شروعی دوباره
صبح روز تعیین شده به اداره کارگزینی رفتم.رفتار و برخورد کارکنان آنجا بیشتر به برخورد بازجوهای پلیس با متهمان شباهت داشت تا یک همکار تازه وارد!متاسفانه در اکثر ادارات میهن اسلامی ما!خدمتگزاران پشت میز نشینی که در راه رضای خدا و برای خدمت به خلق و با حقوقی ناچیز!در حال کارو تلاش و سازندگی هستند برخورد مشابهی با مراجعین خود دارند.
از همه جالبتر رییس کارگزینی بود.مردی میانسال نسبتا درشت اندام با ظاهری همواره برافروخته و نگاههای غضب آلودکه وقتی عصبانی می شد صورتش بلافاصله قرمز می شد.موضوع ادامه تحصیل من مساله اصلی بودکه به خاطر آن به من گیر داده بودندو بعد از کلی خط ونشان کشیدن از من تعهد گرفتند که در دوره آموزش یکماه بدو خدمت که از هفته اول بهمن شروع می شد به هیچ وجه و حتی برای شرکت در امتحانات هم غیبت نکنم.
خوشبختانه در آن ترم تنها یکی از امتحانات من با کلاسها ی آموزشی تداخل داشت که توانستم با هماهنگی همکلاسیها و استاد تاریخ امتحان را جابجا کنم و به این ترتیب این مشکل هم حل شد.از تاریخ 85/11/7 دوره آموزش شروع شد. کلاسها در اداره آموزش و مدیریت بانک که در یکی از مناطق مرکزی شهر قرار دارد با حضور40نفر از کارکنان تازه استخدام برگزار می شد.دو سه روزاول جو سنگین و رسمی بر کلاس حاکم بود چون تقریبا هیچ کدام از ما همدیگر را نمی شناختیم اما با گذشت زمان و خیلی زود فضا دوستانه و صمیمی شد و بعد از گذشت هفته اول کمابیش همه با هم آشنا شدیم.
موضوعات مختلفی نظیر مبانی بانکداری وحسابداری،مسایل سازمانی وتشکیلاتی وچیزایی ازاین دست مهترین سرفصل های تشکیل دهنده کلاسها بودند که اکثرا توسط مدیران رده بالا و با سابقه سازمان تدریس می شدند.
یکی از ویژگیهای دورانهای اینچنینی مثل آموزش،تحصیل،خدمت سربازی و ..گرد هم آمدن افرادی با اختلاف سنی کم اما تفاوت فرهنگی زیاد است و چیزی که برای من در آن روزها بیشتر از همه جالب بود همین مساله بود.وقت های استراحت ما در بین کلاسها تبدیل شده بود به جلسات بحث و گفتگو در زمینه های مختلف:از نقد فیلم گرفته تا مسایل سیاسی و اخبارروز وغیره و غیره.اما همه ما می دانستیم که به زودی این دوره هم تمام خواهد شد و ما باید خودمان را برای وارد شدن به محیط کارو روبرو شدن با مسائل و مشکلاتش آماده کنیم...
از همه جالبتر رییس کارگزینی بود.مردی میانسال نسبتا درشت اندام با ظاهری همواره برافروخته و نگاههای غضب آلودکه وقتی عصبانی می شد صورتش بلافاصله قرمز می شد.موضوع ادامه تحصیل من مساله اصلی بودکه به خاطر آن به من گیر داده بودندو بعد از کلی خط ونشان کشیدن از من تعهد گرفتند که در دوره آموزش یکماه بدو خدمت که از هفته اول بهمن شروع می شد به هیچ وجه و حتی برای شرکت در امتحانات هم غیبت نکنم.
خوشبختانه در آن ترم تنها یکی از امتحانات من با کلاسها ی آموزشی تداخل داشت که توانستم با هماهنگی همکلاسیها و استاد تاریخ امتحان را جابجا کنم و به این ترتیب این مشکل هم حل شد.از تاریخ 85/11/7 دوره آموزش شروع شد. کلاسها در اداره آموزش و مدیریت بانک که در یکی از مناطق مرکزی شهر قرار دارد با حضور40نفر از کارکنان تازه استخدام برگزار می شد.دو سه روزاول جو سنگین و رسمی بر کلاس حاکم بود چون تقریبا هیچ کدام از ما همدیگر را نمی شناختیم اما با گذشت زمان و خیلی زود فضا دوستانه و صمیمی شد و بعد از گذشت هفته اول کمابیش همه با هم آشنا شدیم.
موضوعات مختلفی نظیر مبانی بانکداری وحسابداری،مسایل سازمانی وتشکیلاتی وچیزایی ازاین دست مهترین سرفصل های تشکیل دهنده کلاسها بودند که اکثرا توسط مدیران رده بالا و با سابقه سازمان تدریس می شدند.
یکی از ویژگیهای دورانهای اینچنینی مثل آموزش،تحصیل،خدمت سربازی و ..گرد هم آمدن افرادی با اختلاف سنی کم اما تفاوت فرهنگی زیاد است و چیزی که برای من در آن روزها بیشتر از همه جالب بود همین مساله بود.وقت های استراحت ما در بین کلاسها تبدیل شده بود به جلسات بحث و گفتگو در زمینه های مختلف:از نقد فیلم گرفته تا مسایل سیاسی و اخبارروز وغیره و غیره.اما همه ما می دانستیم که به زودی این دوره هم تمام خواهد شد و ما باید خودمان را برای وارد شدن به محیط کارو روبرو شدن با مسائل و مشکلاتش آماده کنیم...